پسران بد ...
8 / 9 / 1391برچسب:, :: 8:9 ::  نويسنده : ایمان شرافت

دو مرد در کنار درياچه اي مشغول ماهيگيري بودند . يکي از آنها ماهيگير با تجربه و ماهري بود اما ديگري ماهيگيري نمي دانست .

هر بار که مرد با تجربه يک ماهي بزرگ مي گرفت ، آنرا در ظرف يخي که در کنار دستش بود مي انداخت تا ماهي ها تازه بمانند ، اما ديگري به محض گرفتن يک ماهي بزرگ آنرا به دريا پرتاب مي کرد .

ماهيگير با تجربه از اينکه مي ديد آن مرد چگونه ماهي را از دست مي دهد بسيار متعجب بود . لذا پس از مدتي از او پرسيد :

- چرا ماهي هاي به اين بزرگي را به دريا پرت مي کني ؟

مرد جواب داد : آخر تابه من کوچک است !

 

گاهي ما نيز همانند همان مرد ، شانس هاي بزرگ ، شغل هاي بزرگ ، روياهاي بزرگ و فرصت هاي بزرگي را که خداوند به ما ارزاني مي دارد را قبول نمي کنيم . چون ايمانمان کم است .

ما به يک مرد که تنها نيازش تهيه يک تابه بزرگتر بود مي خنديم ، اما نمي دانيم که تنها نياز ما نيز ، آنست که ايمانمان را افزايش دهيم .

خداوند هيچگاه چيزي را که شايسته آن نباشي به تو نمي دهد .

اين بدان معناست که با اعتماد به نفس کامل از آنچه خداوند بر سر راهت قرار مي دهد استفاده کني .

هيچ چيز براي خدا غير ممکن نيست .

 

به ياد داشته باش :

به خدايت نگو که چقدر مشکلاتت بزرگ است ،

به مشکلاتت بگو که چقدر خدايت بزرگ است

 

18 / 6 / 1391برچسب:, :: 9:16 ::  نويسنده : ایمان شرافت

خدایا

چگونه سر بالا بگیرم و به درگاهت بیایم و بگویم :

الهی العفو ... که عفو و بخششت را می طلبم

اما باز هم جلوی نفسم را نمی گیرم ؟

چگونه شرمسارت نباشم در حالیکه هر چه جور و جفا از من می بینی

باز هم رشته ی مهر و دوستی ات را نمی گسلی و رهایم نمی کنی؟

چگونه ادعای بندگی کنم در حالیکه خود می دانم عبد تو نبودم و بنده ی نفس بودم؟

اما مهربان خالقم!

تنها چیزی که می توانم بگویم این است که با همه ی شرمندگی هایم ادعا می کنم که بنده ی تو هستم

و تنها کلامی برایت بگویم که نکند عمر به سر آید و این کلام را نگفته باشم

خدایا! ساده بگویم ... دوستت دارم

خدایا قلبم تشنه نور و عشق توست

هر روز به افكار و آرزوهایم بیا

به رویاهایم، در خنده هایم و اشكهایم

 
از سر رحمتت در فراموشی هایم پدیدار شو

به عبادتم ، به كار ، زندگی و مرگم بیا

 
خدایا
... یاریم كن تا به این مقام برسم كه احساس كنم كه كسی از من غنی تر نیست

زیرا از عشق و شادی برخوردارم

یاریم كن تا به این مقام برسم كه فقط تو را داشته باشم و لطف و عشق تو مرا لبریز كند

به این مقام برسم كه بگویم

بیا فقر ، بیا درد

 
وقتی كه خدا شهریار قلب من است

 
هیچ گزندی به من نمیرسد

همه چیز میگذرد

مانند رویا می آیند و می روند

من در شادی بی مرگی هستم و ترسی ندارم

زیرا كه او در من ساكن است

و سایه جاودانه او بر روح من حكمــفرماست

و اینک دستم را بر آستانت بلند می کنم که دستگیرم باشی

تو همانی که من می خواهم . پس مرا همان کن که تو می خواهی

آه خدایا ......

18 / 6 / 1391برچسب:, :: 8:12 ::  نويسنده : ایمان شرافت

روزگاری دزدها هم با شرف بودند

 
   گویند روزی دزدی در راهی، بسته ای یافت که در آن چیز گرانبهایی بود و دعایی نیز پیوست آن بود. آن شخص بسته را به صاحبش برگرداند. او را گفتند : چرا این همه مال را از دست دادی؟ گفت: صاحب مال عقیده داشت که این دعا ،مال او را حفظ می کند و من دزد مال او هستم ، نه دزد دین. اگر آن را پس نمی دادم و عقیده صاحب آن مال، خللی می یافت ، آن وقت من، دزد باورهای او نیز بودم و این کار دور از انصاف است.

کشف الاسرار



1- صحبت کردن و سخن گفتن زیاد با ایشان (خواندن دعای عهد).

2- زیاد به یاد ایشان بودن ( بعد از هر نماز سلام دادن به آن حضرت و درد و دل کردن با ایشان .

3- جلب محبت ایشان با هدیه دادن به آن حضرت ( صلوات ، اهدای ثواب نماز و روزه ...)

4- وفاداری و ثابت قدم ماندن در دوستی با ایشان .

5- مقدم کردن خواسته های حضرت بر خواسته های خود .

چند وقت پیش با پدر و مادرم رفته بودیم رستوران که هم آشپزخانه بود هم چند تا میز گذاشته بود برای مشتریها ,, افراد زیادی اونجا نبودن , ۳نفر ما بودیم با یه زن و شوهر جوان و یه پیرزن پیر مرد که نهایتا ۶۰-۷۰ سالشون بود ,,

ما غذا مون رو سفارش داده بودیم که یه جوان نسبتا ۳۵ ساله اومد تو رستوران یه چند دقیقه ای گذشته بود که اون جوانه گوشیش زنگ خورد , البته من با اینکه بهش نزدیک بودم ولی صدای زنگ خوردن گوشیش رو نشنیدم , بگذریم شروع کرد با صدای بلند صحبت کردن و بعد از اینکه صحبتش تمام شد رو کرد به همه ما ها و با خوشحالی گفت که خدا بعد از ۸ سال یه بچه بهشون داده و همینطور که داشت از خوشحالی ذوق میکرد روکرد به صندوق دار رستوران و گفت این چند نفر مشتریتون مهمونه من هستن میخوام شیرینیه بچم رو بهشون بدم

لطفا به ادامه مطلب مراجعه بفرمایید...


ادامه مطلب ...
24 / 5 / 1391برچسب:, :: 10:14 ::  نويسنده : ایمان شرافت

به سرآستین پاره ی کارگری که دیوارت را می چیند و به تو می گوید ارباب ، نخند !
به پسرکی که آدامس می فروشد و تو هرگز نمی خری ، نخند !
به جوانی که قالی پنج متری روی کولش انداخته و در کوچه ها جار می زند...
به پشت و رو بودن چادر پیرزنی در خیابان...
نخند که دنیا ارزشش را ندارد ...
آدم هایی که برای زندگی تقلا می کنند...بار می برند...بی خوابی می کشند...کهنه می پوشند...جار می زنند...سرما و گرما را تحمل می كنند...و گاهی خجالت هم می کشند ...خیلی ساده ... نخند دوست من!!!هرگز به آدم ها نخند

   خدا به این جسارت تو نمی خندد؛ اخم می کند

فقر،جنگ نرم،ماسال،بیکاری،گرانی،

24 / 5 / 1391برچسب:, :: 9:50 ::  نويسنده : ایمان شرافت

جوان ثروتمندی نزد عارفی رفت و از او اندرزی برای زندگی نیک خواست.

 

عارف او را به کنار پنجره برد و پرسید: چه می بینی؟

 

گفت: آدم هایی که می آیند و می روند و گدای کوری که در خیابان صدقه می گیرد ، بعد آینه بزرگی به او نشان داد و باز پرسید: در آینه نگاه کن و بعد بگو چه می بینی؟ گفت: خودم را می بینم !

 

عارف گفت: دیگر دیگران را نمی بینی !

 

آینه و پنجره هر دو از یک ماده ی اولیه ساخته شده اند : شیشه

 

اما در آینه لایه ی نازکی از نقره در پشت شیشه قرار گرفته

 

 و در آن چیزی جز شخص خودت را نمی بینی این دو شی شیشه ای را با هم مقایسه کن : وقتی شیشه فقیر باشد، دیگران را می بیند و به آن ها احساس محبت می کند.

اما وقتی از جیوه (یعنی ثروت) پوشیده می شود، 

 

تنها خودش را می بیند تنها وقتی ارزش داری که شجاع باشی و آن پوشش جیوه ای را از جلو چشم هایت برداری،

تا بار دیگر بتوانی دیگران را ببینی و دوستشان بداری 


« دوست دارم بمانم ولی پل های زیادی هست که باید آنها را بسازم.»

...یک سوء تفاهم کوچک بود، با هم جرو بحث کردند. پس از چند هفته سکوت، اختلاف آنها زیاد شد و از هم جدا شدند.
یک روز صبح در خانه برادر بزرگ تر به صدا درآمد. وقتی در را باز کرد، مرد نجـاری را دید. نجـار گفت:« من 
چند روزی است که دنبال کار می گردم، فکر کردم شاید شما کمی خرده کاری در خانه و مزرعه داشته باشید، آیا امکان دارد که کمکتان کنم؟
برادر بزرگ تر جواب داد: « بله، اتفاقاً من یک مقدار کار دارم. به آن نهر در وسط مزرعه نگاه کن، آن همسایه در حقیقت برادر کوچک تر من است. او هفته گذشته چند نفر را استخدام کرد تا وسط مزرعه را کندند و این نهر آب بین مزرعه ما افتاد. او حتماً این کار را بخاطر کینه ای که از من به دل دارد، انجام داده.»
سپس به انبار مزرعه اشاره کرد و گفت: « در انبار مقداری الوار دارم، از تو می خواهم تا بین مزرعه من و برادرم حصار بکشی تا دیگر او را نبینم.»
نجار پذیرفت و شروع کرد به اندازه گیری و اره کردن الوار. برادر بزرگ تر به نجار گفت: « من برای خرید بهشهر می روم، اگر وسیله ای نیاز داری برایت بخرم.»
نجار در حالی که به شدت مشغول کار بود، جواب داد:« نه، چیزی لازم ندارم.»
هنگام غروب وقتی کشاورز به مزرعه برگشت، چشمانش از تعجب گرد شد. حصاری در کارنبود. نجار به
جای حصار یک پل روی نهر ساخته بود.
کشاورز با عصبانیت رو به نجار کرد و گفت: « مگر من به تو نگفته بودم برایم حصار بسازی؟»
در همین لحظه برادر کوچک تر از راه رسید و با دیدن پل فکرکرد که برادرش دستور ساختن آن را داده، از
وی پل عبور کرد و برادر بزرگترش را در آغوش گرفت و از او برای کندن نهر معذرت خواست.
وقتی برادر بزرگ تر برگشت، نجار را دید که جعبه ابزارش را روی دوشش گذاشته و در حال رفتن است.
کشاورز نزد او رفت و بعد از تشکر، از او خواست تا چند روزی مهمان او و برادرش باشد.
نجار گفت:

 « دوست دارم بمانم ولی پل های زیادی هست که باید آنها را بسازم.»

 

12 / 5 / 1391برچسب:, :: 7:41 ::  نويسنده : ایمان شرافت

روزی یک مرد با خداوند مکالمه ای داشت: 'خداوندا! دوست دارم بدانم بهشت و جهنم چه شکلی هستند؟ '، خداوند او را به سمت دو در هدایت کرد و یکی از آنها را باز کرد، مرد نگاهی به داخل انداخت، درست در وسط اتاق یک میز گرد بزرگ وجود داشت که روی آن یک ظرف خورش بود، که آنقدر بوی خوبی داشت که دهانش آب افتاد، افرادی که دور میز نشسته بودند بسیار لاغر مردنی و مریض حال بودند، به نظر قحطی زده می آمدند، آنها در دست خود قاشق هایی با دسته بسیار بلند داشتند که این دسته ها به بالای بازوهایشان وصل شده بود و هر کدام از آنها به راحتی می توانستند دست خود را داخل ظرف خورش ببرند تا قاشق خود را پر نمایند، اما .......



ادامه مطلب ...
11 / 5 / 1391برچسب:, :: 10:25 ::  نويسنده : ایمان شرافت

در سکوت لحظه ها ، آسمان

 به ایمان انسان می خندید

 و من معتقدم که

 آری زندگی سخت زیباست .

 کاش می شد زندگی را بخشید

و به این لبخند زد که آری

 تا رسیدن به خدا

 دو سه لبخند بیش نمانده ...

11 / 5 / 1391برچسب:, :: 8:10 ::  نويسنده : ایمان شرافت

خداوند:

براي كسب عشق دكان باز كرده ام در بازار آغازين دنيا هنوز سود و زيان هيچ نبود و دفتر كسبم

 سپيد از بستانكاري و طلب خواهي،

هر چه خير فروختم دخلم پر از آخرت بود و سودم سرشار و هر چه شر معامله كردم سراسر زيان ميشديم،

                                                     من و دكان و دخل...!

پيوسته خداونددر سود نافع متوجه ي خوش بودم و در تضرر خاسر سائل از تو كه زيانم از چه خداوند...؟

هر چند خود كرده ام تد بيرم نيست و چه ستمكارم من بر من و چه مظلومم من در من و قسم به جلالت كه

 زبانم لال اگر ستمي از تو ديده باشم خداوند عزيزم...

                                                                                          و خداوند

                                                                                                     نزديك تر از...

9 / 5 / 1391برچسب:, :: 10:8 ::  نويسنده : ایمان شرافت

خداوند :

هر چند ياد از عهدمان خالي كردم اما پيمان شكن نيستم......

تو را شنيدم و خاطرات را در نهان خانه ي دل خاطره كردم و نمي دانم از من و خاطره يكي مان گم شد اما تو                                                                                           خداوند پيوسته :

در نهان خانه ي من بودي و من انديشه ي نهان كردن اعمالي چند كه هيچ گاه نهان نبوده از چشمان نهاني تو                                                                                                                                                 خداوند       

                                                   نزديك تر از...

 

از مردم دنیا سوال جالبی پرسیده شد و هیچ کس جوابی نداد! سؤال از این قرار بود: نظر خودتان را راجع به راه حل کمبود غذا در سایر کشورها صادقانه بیان کنید؟ و جالب اینکه کسی جوابی نداد چون در آفریقا کسی نمی دانست 'غذا' یعنی چه؟ در آسیا کسی نمی دانست 'نظر' یعنی چه؟ در اروپای شرقی کسی نمی دانست 'صادقانه' یعنی چه؟ در اروپای غربی کسی نمی دانست 'کمبود' یعنی چه؟ و در آمریکا کسی نمی دانست 'سایر کشورها' یعنی چه ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

 

صفحه قبل 1 2 صفحه بعد

درباره وبلاگ

ما در انتظار رؤیت خورشیدیم... با سلام به وبلاگ « پسران بد ... » خوش آمدین لطفا با نظرات و پیشنهادات خود ما را در ارائه هر چه بهتر شدن مطالب یاری فرمایید.
آخرین مطالب
نويسندگان


خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 10
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 25
بازدید ماه : 792
بازدید کل : 124914
تعداد مطالب : 112
تعداد نظرات : 41
تعداد آنلاین : 1